• 1404-03-18 4:49 قبل از ظهر

آخرین سروده حضرت مولانا

جوزا 27 1402

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما،‌ صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را، دارد دلی چو خارا

بکشد کس‌اش نگوید تدبیر خونبها کن

برشاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن

دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد

پس من چگونه گویم، کین درد رادواکن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد

از برق این زمرد هین دفع اژدها کن