مَن اگر با مَن نباشم می شوم تنهاترین
کیست با مَن گر شَوَم مَن باشد از مَن ماترین
مَن نمیدانم کیاَم مَن لیک یک مَن در مَن است
آن که تکلیف مَناَش با مَن مَنِ مَن روشن است
مَن اگر از مَن بپرسم، ای مَن، ای همزاد مَن
ای مَن ِ غمگین مَن در لحظههای شاد مَن
هرچه از مَن یا مَنِ مَن در مَنِ مَن دیدهای
مثل مَن وقتی که با مَن میشوی، خندیدهای؟
هیچ کس با مَن چنان مَن مردم آزاری نکرد
این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد
ای مَنِ با من که بی مَن مَنتر از مَن میشوی
هرچه هم مَن مَن کنی، حاشا شوی چون مَن قوی
مَن مَنِ مَن مَن مَن بیرنگ و بیتأثیر نیست
هیچکس با مَن مَنِ مَن مثل مَن درگیر نیست
کیست این مَن؟ این مَنِ با مَن زِ مَن بیگانهتر
این مَنِ مَن من كن از مَن دیوانهتر
زیر بارانِ مَن از مَن پُر شدن دشوار نیست
ورنه مَن مَن کردنِ مَن از مَنِ مَن عار نیست
راستی،این قدر مَن را از کجا آوردهام؟
بعد هر مَن بار دیگر مَن چرا آوردهام؟
در دهانِ مَن نمیدانم چه شد، افتاد مَن
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من!
مولانا جلال الدین بلخی