مسلمانان! مسلمانان! مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار میآید
در و دیوار این سینه همیدرد پُر انبوهی
که اندر در نمیگنجد، پس از دیوار میآید
برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد
نخواهم صبر گر چه او، گهی هم کار میآید
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد
علم هاتان نگون گردد که آن بسیار میآید
برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید